اصلا وقتی فکرش را هم می کنم، تنم می لرزد. به راحتی روزها را به شب و شب ها را به روز می رسانند بدون اینکه حتی ذره ای به سمت اهداف خود حرکت کرده باشند. هدف؟ کدام هدف؟ اصلا مگر جوانان این مرز و بوم هدف هم دارند؟ از جوانی فقط مخالفت را یاد گرفته اند ( البته به غیر از مسائل ج.ن.س.ی). کلا در همه موارد اپوزیسیون هستند. اما وقتی پای عمل فرا می رسد، هیچ حرفی برای گفتن ندارند.

جوانانی که به واسطه تربیت نادرست خانواده بسیار تن پرور و سست بار می آیند و همان هایی هستند که روزی می گفتیم کشور ما بیشترین درصد از این موجودات را دارد. ای وای که اگر آن روز می دانستیم قرار است به این جوانان امیدوار باشیم.

خانواده هایی که از همه چیزشان می زنند تا امکانات مورد تقاضای این جوانان را فراهم کنند، بدون اینکه فکر کنند تا کی قرار است که این جوان زیر چتر خانواده حضور داشته باشد؟. کی قرار است مستقل شود؟

درست است که دولت، حاکمیت و … کلا بی خیال اشتغال و جوان و خانواده و … هستند، اما به نظر نمی رسد که روحیه تنبلی دمیده شده در این جوانان صرفا به واسطه کاهلی مسئولان و … باشد. این جوانان به معنای واقعی تربیت شده پدر و مادرهایی هستند که دوست داشتند تمام آنچه نداشته اند را برای فرزندان خود فراهم کنند.

سخنرانان انگیزشی درد اصلی من

سخنرانان انگیزشی
سخنرانان انگیزشی

اما اینها همه ی درد من نیست. درد اصلی من سخنرانان انگیزشی هستند که در این روزها پول خوبی هم در می آورند. عده ای از این جوانان که می خواهند هم زمان با تنبلی موفق هم باشند را دور هم جمع می کنند پول می گیرند و جمله های زیر را برایشان با انرژی زیاد فریاد می زنند:

صبح که بلند میشی جلوی آینه به خودت بگو که من می تونم. فریاد بزن که هیچ چیز جلوی من را نمی گیرد. به همه بگو که امروز همان روزی است که تو موفق می شوی.

خلاصه چنان جوی ایجاد می کنند که حاضرین بلافاصله جو گیر شده و تا به منزل برسند حال بسیار خوبی دارند. شب را هم خوشحال می خوابند و با کلی رویا منتظر فردا هستند. اما فردا صبح که بلند می شوند چی؟ روز از نو و روزی از نو! دوباره همان جوان تنبل. البته در سایت چند تن از اهالی سخنرانی انگیزشی مطلب جدیدی هم دیدم که می گویند موفقیت درد دارد. باز خدا خیرشان بدهد که این را می گویند.

خوب معلومه که موفقیت با یک سخنرانی خیلی فاصله داره. معلومه که درد داره. من به یکی از دوستانم می گفتم اون روزی انگیزت کافی شده برای موفقیت که شب خوابت نبره. آروم و قرار نداشته باشی. نتونی یه جا بند بشی. هی روی کاغذ یه چیزهایی بنویسی و خلاصه مثل دیوانه ها دنبال مسیر درست بگردی.

اما دور و برمون ندیدم جوانی با این وصف حال. دلم شدیدا به حال آینده کشور می سوزه. نگران هستم. تازه این داستان جوانان بود. داستان کودکان امروز را که نمیشود نوشت. واویلا

درج پاسخ