وقتی به این فکر میکنم که «این نیز بگذرد» بیشتر از همهی وقتها دلم میگیرد. چه خوشحال باشم و چه ناراحت. وقتی خوشحالم که واضح است نمیخواهم بگذرد و وقتی ناراحتم، دلم میگیرد که چرا برای چیزی که میگذرد، ناراحت شدهام.
نه میخواستم حرف فلسفی بزنم، نه احساساساتم جریحهدار شده است. بیشتر میخواهم نگاهی که به کسبوکار دارم را ترسیم کنم. اما این جمله که میگویم را میتوانید با ذکر منبع استفاده کنید: «هنگامی میتوانم بگویم که در کسبوکاری موفق هستم که در هر لحظه بتوانم مطلوبیت خود را بهینه کنم.»
معیارهای موفقیت با افزایش سن متفاوت میشود
خوب معلوم است که سنجش موفقیت در سنین جوانی معیارهایی بسیار متفاوت با معیارهای سنین بالاتر دارد؛ اما به نظر من این معیار مطلوبیت است که با سن افراد دستخوش تغییر میشود. در هر حال بازده مناسب مالی از معیارهای موفقیت در کسبوکار است اما آنچه اینروزها من را بیشتر خوشحال میکند (مطلوبیت مرا بهینه میکند) خلق ارزش است. لطفاً زیر لب نگویید که خلق ارزش هم منجر به بازده مالی مناسب میتواند بشود، که دارید حرف مرا تأیید میکنید. معیارهای موفقیت به نظرم ثابت است. معیارهای مطلوبیت افراد است که تغییر میکند.
گاهی اوقات به قدری از مطلوبیت رخ داده محظوظ میشوم که احساس میکنم موفقترین آدم روی زمین هستم، اما در نگاه همراهان و دوستانم این چنین نیست، چون نتوانستهام سهم زیادی از بازار در کسبوکار مورد نظرم را به دست بیاورم.
با این حال دوست ندارم که بگذرد. لحظه را میگویم. دوست ندارم بگذرد.
معیارهای پختگی و دانش با افزایش سن متفاوت میشود
یادم نمیرود که چه لذتی از سخنوری در جلسات کاری نسیبم میشد. کافی بود که یک شیر پاک خوردهای هم در حین یا بعد از جلسه بگوید: «به شما نمیآید با این سن چنین پخته سخن بگویید. به نظر میآید تجربهی بسیار دارید.» اما این روزها شدیداً تشنهی سکوت در جلسات هستم. دوست دارم بشنوم و راستش را بخواهید برایم مهم نیست که این معیار پختگیست یا معیار سوختگی. برای من مطلوبیت یادگیری از آدمها بالا رفتهاست و لذت فراوانی برایم به همراه میآورد. برای همین از موقعیتهایی بیشتر استقبال میکنم که نیازی به حرف زدن نباشد.
اما مگر میشود که در میان این همه آشفتگی در فضای کسبوکار فقط سکوت کرد؟ لحظات کمی میآید که فرصتی دست میدهد برای جلسه داشتن با آدمی فرهیخته که بتوانی لذت شنیدن را تجربه کنی. لذت گوش دادن را تجربه کنی.
با این حال دوست ندارم که بگذرد. لحظه را میگویم. دوست ندارم بگذرد.
معیارهای شادی و حال خوش با افزایش سن متفاوت میشود
اشتباه نکنم، بهنور اللهوردی بود که در کلاس برندسازی شخصی میگفت:« پیر خردمند از حرکت مورچهای به شعف میآید» بله بخند. باز هم بخند. من پیر خردمند نشدهام اما سادهترین مسائل حال مرا خوب میکند. برای همین وقتی دوستان در جواب احوال پرسی از من میشنود که حالم بسیار خوب است، بعید است بتوانند حدس بزنند چه مشکلات عجیب و غریبی در کار و زندگی دارم، همانطور که نمیتوانند حدس بزنند که حرکت مورچهای روی میز کار چهقدر مرا مشعوف میسازد.
با این حال دوست ندارم که بگذرد. لحظه را میگویم. دوست ندارم بگذرد.
پس بهینهسازی مطلوبیت در هر لحظه کجا رفت
آن جملهی نغز ابتدای متن را تکرار میکنم. «هنگامی میتوانم بگویم که در کسبوکاری موفق هستم که در هر لحظه بتوانم مطلوبیت خود را بهینه کنم.» پس اگر کاری که انجام میدهم، کسبوکاری که راهانداختهام، بتواند مطلوبیت من را افزایش دهد و من را خوشحال نگه دارد، میتوانم بگویم که موفق بودهام.