چهارم مردادماه بود که صبح سرحال از خانه بیرون زدم. مستقیم رفتم دفتر و شروع به کار کردم. چیزی نگذشته بود که احساس خوابآلودگی شدیدی داشتم. با خودم گفتم که به خاطر دیرخوابیدن دیشب و خستگی دیروز...
یه روز یه خونه ای بود که تابستوناش
توی پشت بومش ول میشد خورشید
بله، تقریبا کسی نیست که وقتی صحبت از کودکی نشود به یاد حال و هوای خانه هی قدیمی نیافتد. تقریبا 3 سالم بود که به خانه جدید...
دیروز برای پیدا کردن یه ایمیل قدیمی به حساب یاهوی خودم سر زدم. بعد از کلی پرس و جو که آیا خودت هستی که داری لاگین میکنی یا نه، بالاخره وارد شدم و در ناباوری تمام دیدم که هیچ...
قریب به سه سال و نیم است که در این وبسایت پستی ننوشتهام. سالهاست که این دامنه را حفظ کردهام و همیشه با خودم گفتهام و گاهی در تنهایی قول دادهام که حتماً روزهای خواهد رسید که من وقت...