قریب به سه سال و نیم است که در این وبسایت پستی ننوشتهام. سالهاست که این دامنه را حفظ کردهام و همیشه با خودم گفتهام و گاهی در تنهایی قول دادهام که حتماً روزهای خواهد رسید که من وقت زیادی برای وبسایت خواهم گذاشت و مداوم بهروزش خواهم کرد. بارها در جلسات از افرادی که تازه با ایشان آشنا میشدم میشنیدم که گشتی زدهاند و چند پست از وبلاگ من را خواندهاند. طی این سالها مصاحبههای زیادی هم انجام دادهام و در اکثر آنها فرد مصاحبه شونده در تلاش برای اینکه با من ارتباط بگیرد، یادآوری کرده که چهقدر جالب مینویسید و سری به وبلاگتان زدم.
راستش نمیدانم اینکه وبلاگ داشته باشی و پستی در آن نگذاری خودش برای پرسنال برندینگ بد نباشد. اما اتفاقاً این هم از آن مواردی بوده که طی اینسالها اهمیتش را برایم از دست داده است. رونق زیاد شبکههای اجتماعی به خصوص اینستاگرام، فعالیتهای مضاعف برخی از افراد در این شبکهها و خلاصه فضای حاکم بر تولید محتوای در حال حاضر، انگیزههای من را برای نوشتن به مراتب کمتر از قبل کرده بود.
اما بخواهم صادق باشم، اینها دلایل اصلی ننوشتن من نبوده است. من برای نوشتن به خودم عذاب میدهم. به جای اینکه از نوشتن لذت ببرم، به جای اینکه از اشتراک گذاری آنچه در ذهنم است با مخاطب لذت ببرم، خود را آزاد میدادهام. همراهان نزدیک میدانند چرا. چیزی نزدیک به همان کمالگرایی که احتمال میدهم شما هم اگر همنسل من باشید با آن دست به گریبان بودهاید. اینکه باید یک پست فاخر تولید کنم. اینکه باید دقت کنم چگالی کلمات کلیدی در آن رعایت شده باشد. اینکه دقت کنم جملهبندی کوتاه و ارکان آن کامل باشد. اینکه تصویر مناسب پست را پیدا کنم. و از آن پیچیدهتر، اینکه به طور معمول چه مخاطبانی به وبلاگ من سر میزنند و اگر آنها این پست را ببینند برایشان مفید خواهد بود. چه فکر میکنند. آیا در راستای فعالیت و تخصص اصلی من است. و هزاران سوال و ابهام و مانع ذهنی که باعث میشود من سه سال و نیم در وبلاگم چیزی ننویسم.
اما فکر میکنم من ۴۶ ساله، بعد از نزدیک به ۲۵ سال کار کردن و فعالیت حرفهای، اینکه برای نوشتن در وبسایت شخصی خودم بر موانع ذهنی خودم فائق نیایم را دوست ندارم و وقت آن رسیده که از نوشتن و ثبت کردن آنچه در ذهنم میگذرد لذت بیشتری ببرم.
این عکس به هیچ وجه تزئینی نیست. امین حبیبی (سمت چپ عکس ((: ) از رفقای نیک روزگار است. همواره از همصحبتی و معاشرت با او یاد گرفتهام و سرشار از انرژی شدهام. حتی روزهایی که خودش هم شش دانگ نبوده. امین در این موضوع از من تا حدودی سختگیر است. منظورم همان موضوع کمالگراییست. جزئیات برایش اهمیت بسیار دارد و دوست ندارد هیچ چیز از قلم بیافتد. برای سادهترین چیزها انرژی و زمان زیادی میگذارد و خروجی کار تقریباً بدون ایراد و لذتبخش است.
حالا چرا امین را معرفی کردم، برای اینکه کار به جایی رسیده که من به امین یادآوری میکنم که امین جان کمی ساده بگیر و امین به من یادآوری میکند که نامدار اینقدر سخت نگیر. بعد از مکالمهای که دیروز با امین داشتم، خندهام گرفته بود. امین میگفت که جمعه که روز کار او بوده (امین این روزها استارتاپ خودش را در بنگلور هندوستان راه انداخته است) هیچ کار مفیدی نکرده و فقط استراحت کردهاست. این وضعیت مشابه من در پنجشنبه گذشته بود. و با هم کلی خندیدیم که چرا فکر میکنیم استراحت کار مفیدی نبوده است. تازه من به این اشاره کردم که فقط استراحت کردم و یکی دو ساعت کتاب خواندم. این دیگر خیلی خندهدار بود. کتابخواندن را هم مفید تلقی نکردم و از اینکه به کار و مشغلهی روزانهام در شرکتهایی که مشغولم نپرداختهام دچار احساس خسران شده بودم. امین هم همین وضعیت را داشت.
امین این روزها به من یادآوری میکند که سخت نگیر. محتوایی که دوست داری را تولید کن. مخاطبتت انتخاب میکند که همراه تو بماند یا نه. البته در آخر یادآوری میکند که منظورم این نیست که آنچه میتوانی را برای بهبود خروجی به کار نبند.
لامصب همهی توصیههایش با همین جملهی آخرش نقش بر آب میشود و من مجبور میشوم برای بهبود محتوای تولیدی، خودم را راضی کنم که این سختترین کار است.